سناریو اسکیز
#درخواستی
#اسکیز
سناریو اسکیز
وقتی برادرمونن و ی دعوای خیلی بزرگ داشتیم و اونا به ما سیلی میزنن //پدر و مادرمون فوت کردن و ما با اونا تنها زندگی میکنیم//
هان=
دوست دبیرستانت خیلی بهت نزدیک شده باهات دعوا میکنه... ولی چون هیچکدومتون کم نمیاره دعوا ادامه پیدا میکنه.. و به جاهای بدی کشیده میشه...
ا/ت= بس کن.. کم ادای بچه هارو در بیار..
هان = هه.. من ادای بچه ها رو در میارم.. یا تو؟!
ا/ت = دیگه واقعا داری حوصله ام رو سر میبری..
هان =خفه شو
ا/ت = ای کاش مامان و بابا اینجا بودن...نمیزاشتن تو هر ثانیه بهم گیر بدی.. بس کن راحتم بزا....
حرفت سیلی که هان بهت زد نصفه موند...برگشتی و با بغض بهش گفتی...
ا/ت = ممنونم....از تو دیگه انتظار نداشتم...
با گریه سریع بلند شدی و رفتی تو اتاقت و بلند بلند گریه میکردی..... صدای گریت کل خونه رو برداشته بود... هان که عذاب وجدان گرفته بود... بلاخره دست به کار شد و با یه گل و خوراکی کار رو جمع کرد...
فیلیکس =
سر اینکه باهاش رفته بودی پارتی.. و تو اون پارتی با دوست فیلیکس رقصیدی و اونم داشت سوءاستفاده میکرد و سعی داشت بهت نزدیک بشه ...
ا/ت = انقدر موضوع رو کش نده... یه اتفاقی بود افتاد...
فیلیکس = اتفاق؟! //فریاد //
ا/ت = سر من داد نزن // فریاد//
که یهو فیلیکس بهت سیلی میزنه...برگشتی و بلند بلند خندیدی... اما نه خنده عادی.. خنده های عصبی... بعد یهو خندت تبدیل به بغض شد که راحت میشد از چشمات خوند که حالت چقدر بد شده... برگشتی و گفتی...
ا/ت = اینم یه درس دیگه بود مگه نه... مرسی واقعا.. از تو دیگه انتظار نداشتم...
میخواستی از خونه خارج شی که فیلیکس دستت رو گرفت و مانع از رفتنت شد.. روی زانو هاش افتاد و با حالت غمناکی گفت...
فیلیکس = ن.. نه نه نه.. نرو خواهش میکنم... ما فقط همو داریم.. من نمیتونم تنها زندگی کنم لطفا... با حرف های فیلیکس قلبت به درد اومد و دیگه طاقت نیاوردی و رفتی بغلش کردی...
#اسکیز
سناریو اسکیز
وقتی برادرمونن و ی دعوای خیلی بزرگ داشتیم و اونا به ما سیلی میزنن //پدر و مادرمون فوت کردن و ما با اونا تنها زندگی میکنیم//
هان=
دوست دبیرستانت خیلی بهت نزدیک شده باهات دعوا میکنه... ولی چون هیچکدومتون کم نمیاره دعوا ادامه پیدا میکنه.. و به جاهای بدی کشیده میشه...
ا/ت= بس کن.. کم ادای بچه هارو در بیار..
هان = هه.. من ادای بچه ها رو در میارم.. یا تو؟!
ا/ت = دیگه واقعا داری حوصله ام رو سر میبری..
هان =خفه شو
ا/ت = ای کاش مامان و بابا اینجا بودن...نمیزاشتن تو هر ثانیه بهم گیر بدی.. بس کن راحتم بزا....
حرفت سیلی که هان بهت زد نصفه موند...برگشتی و با بغض بهش گفتی...
ا/ت = ممنونم....از تو دیگه انتظار نداشتم...
با گریه سریع بلند شدی و رفتی تو اتاقت و بلند بلند گریه میکردی..... صدای گریت کل خونه رو برداشته بود... هان که عذاب وجدان گرفته بود... بلاخره دست به کار شد و با یه گل و خوراکی کار رو جمع کرد...
فیلیکس =
سر اینکه باهاش رفته بودی پارتی.. و تو اون پارتی با دوست فیلیکس رقصیدی و اونم داشت سوءاستفاده میکرد و سعی داشت بهت نزدیک بشه ...
ا/ت = انقدر موضوع رو کش نده... یه اتفاقی بود افتاد...
فیلیکس = اتفاق؟! //فریاد //
ا/ت = سر من داد نزن // فریاد//
که یهو فیلیکس بهت سیلی میزنه...برگشتی و بلند بلند خندیدی... اما نه خنده عادی.. خنده های عصبی... بعد یهو خندت تبدیل به بغض شد که راحت میشد از چشمات خوند که حالت چقدر بد شده... برگشتی و گفتی...
ا/ت = اینم یه درس دیگه بود مگه نه... مرسی واقعا.. از تو دیگه انتظار نداشتم...
میخواستی از خونه خارج شی که فیلیکس دستت رو گرفت و مانع از رفتنت شد.. روی زانو هاش افتاد و با حالت غمناکی گفت...
فیلیکس = ن.. نه نه نه.. نرو خواهش میکنم... ما فقط همو داریم.. من نمیتونم تنها زندگی کنم لطفا... با حرف های فیلیکس قلبت به درد اومد و دیگه طاقت نیاوردی و رفتی بغلش کردی...
- ۱۱.۶k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط